امروز در بازار،آریان جان دوچرخه ای را دید و از آن خوشش آمد.فکر نمی کردیم که یادش بماند،اما دیگر یادش مانده بود...!!!بر گشتنی دوباره از آنجا رد شدیم و آریان برای همان دوچرخه دستش را دراز کرد.کمی بعد دوچرخه را برایش خریدیم.الآن هم که برگشته ایم آریان از سوار دوچرخه پیاده نمیشود.خدا کند حداقل تا فردا اینقدر به آن علاقه داشته باشد. &...
امروز دو روبرساعت شش ونیم وهفت ،آریان خیلی بی قراری می کرد.بعد مادرم فهمید که پس ازچندین ماه بالاخره اولین دندان آریان،نیش زد وجایش سفید شد.فردای آن روز لثه ی آریان حالت زخم پیدا کرد .درضمن وقتی می خندد عین ماه می شود.
امروز آریان خیلی آرام بود.آرام تر از همیشه.نسیم دیشب خواب دیده بود که فردا،یعنی امروز،برف میبارد.درواقع خوابش به حقیقت پیوست.آریان از دیدن برف خیلی خوشحال بود.نه اینکه اولین برف را دیده بود؛پشت سر هم جیغ میکشید.اولایی که برف شروع شده بود،آروم میبارید؛ولی کمی بعد شدید شد.آریان امروز خیلی خوشحال آست.تا یادم نرفته همین الآن که من دارم این خاطره را تایپ میکنم آریان گفت:((هه پو )) ...
امروزآریان برای اولین بار کلمه(( مامان)) رابه زبان آورد.البته او امروز فقط برای یک بارگفت مامان ودیگر تکرار نکرد.کمی بعد او گفت: ((بابا)) و مثل ماما دیگر آنرا تکرار نکرد. ...